می‌آیم خودم را تسکین بدم با این حرف‌ها که:«سردار، شبیه به خودش را تربیت کرده»یا «ما شبیه سردار کم نداریم.» تا آرام می‌شوم، یکی می‌پرد وسط که:«دهه‌ی شصت که هر روز یک ترور داشتیم.» مات و مبهوت می‌مانم. چرا ماتم می‌برد؟ چون بارها از خودم پرسیده‌ام:«اگر رجایی/بهشتی/مطهری/باهنر یا از آن‌طرف چمران و متوسلیان و همت بودند، اوضاع بهتر نبود؟» چون بارها از ته دل صدای‌شان کردم که چاره کنند درد ما را.

می‌دانی؟ نبود بعضی‌ها مثل تکه‌ی وسط پازل است؛ اگر نباشند، کار ناتمام است. نبود بعضی‌ها هم شبیه به تکه‌ی گوشه‌ی پازل است؛ اگر نباشند هم می‌شود یک جوری سر و ته قضیه را جمع کرد. حاج قاسم، تکه‌ی مرکزی بود. نیست و تا ابد جای‌اش خالی‌ست. نیست و هرچه روی تکه‌های دیگر مانور بدهیم، جای او پر نمی‌شود. نیست و نبودنش ترسناک است. نیست و ما بی‌پناهیم. 

سردار! شما که رفتی در آغوش ارباب؛ «آغوش بی پناه ما، تو بگو چه‌ می‌شود؟»

Image

[طرحی از حسن روح‌الامین]


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Juan نشاط در مدارس ITZY & MIDZY آوای شعر من I دوستت دارم ومی دانم دوستم داری اما ای کاش... شرکت نونگار پردازش bts Pershawol